سال قبل، وقتی گفتند «حاجاحمد» را زنده دیدهاند، امیدوار شدیم؛ «فرمانده زنده است و برمیگردد.» میگفتند مادرش سالها روی پلکان درب ورودی خانه مینشست، لای در را باز میگذاشت و خیره به کوچه میماند. میگفت: «پسرم برمیگردد.» آنقدر روی همان پلهها نشست و انتظار کشید که بیمار شد و در بستر افتاد. حالا شاید دیگر توان و رمقی برای خیرهشدن به آن کوچه ندارد. شاید روی تخت، میخوابد و خیره به طاق اتاق، از پنجرهای کوچک به آسمان نگاه میکند و به زمینی میاندیشد که احمد روی آن قدم میزد، به همان سالی که رفت و دیگر برنگشت، به همه این سالهایی که بی«احمد» گذشت، به روزهایی که دلش را با شایعات ناجوانمردانه درباره پسر دلاورش شکستند، همان روزهایی که میگفتند و مینوشتند: «احمد سرخود و بدون اجازه امام به لبنان رفت... .» احمد را ندیده بودند و قضاوتش میکردند. هنوز هم قضاوت میکنند این جماعتی که مثل «احمد»شدن برایشان رؤیایی دستنیافتنی است؛ مثل فرمانده شدن، فرماندهای که «آتش به اختیار»ترین سرباز ولایت بود. مرید امام و اهل مقاومت و نماد مبارزه در راه حق، مردی که در «غبار» ایستاده و سالهاست گمشده و هیچ خبری از او نداریم و دلمان را به همین خبرها و شنیدههای گاهوبیگاهی خوش کردهایم که هرازگاهی میرسد و خبر از زندهدیدنش توسط برخی زندانیان آزادشده رژیم صهیونیستی میدهد. همرزمان صدیق و صادقش لابد چیزی میدانند که میگویند: «احمد نیاید و نبیند، بهتر است. بیاید و ببیند، تاب نمیآورد. دق میکند.» نمیدانم... شاید راست میگویند... بیاید و ببیند «باکری» چقدر زمانهشناس و آدمشناس خوبی بود و تا چه اندازه خوب آینده پس از جنگ را پیشبینی کرد و تعبیر «سهدستهشدن آدمها پس از جنگ» چطور به واقعیت تبدیل شد، شاید نتواند تحمل کند. شاید حاجاحمدی که میگویند روی «بیتالمال» مثل ناموسش حساس بود، باور نکند اگر بشنود در این مملکت که قرار بود «کوخنشینان» و «زجرکشیدهها برای انقلاب» و «مستضعفان»، صاحبان اصلی انقلاب باشند، به گوشه رانده شدند و «نجومیبگیران» و «مختلسان» همهکاره شدند و جولان میدهند. «حاجاحمد» حیف است. حاجاحمد مثل اینها نیست؛ مثل اینهایی که پس از جنگ، راه را گم کردند یا مثل آنهایی که از «نام» شهدا برای خودشان «نان» ساختند... لابد میدانند آنهایی که در تمام این سالها بنا به اعتراف صریح برادر حاجاحمد و بسیاری از همرزمانش، میتوانستند برای حاجاحمد کاری کنند و نکردند، آنهایی که ترجیح دادند پرونده حاجاحمد مسکوت بماند تا «سیدحسن نصرالله» یکتنه در لبنان بهدنبال آزادی فرمانده ایرانی باشد... میدانیم حاجی برای این زمانه حیف است؛ اما چه کنیم؛ دلمان برایش تنگ شده... با همه اینها که گفتیم و نوشتیم، بازهم منتظرش هستیم و چشمبهراه، مثل مادری که هنوز در انتظار بازگشت فرزند است و کاش «حاجاحمد» بیاید قبل از آنکه خیلی دیر شود... فرمانده برگرد... ایستادن در غبار بس است... .