گفتوگو با فاطمه شوشتری نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبیات
تعداد بازدید : 3
نسل ما با واژهها رشد کرد و بزرگ شد
نویسنده : دریا قدرتیپور / گروه فرهنگ و هنر
هر نویسنده برای خودش جهانی دارد. سرزمینی که تو را میبرد به دنیای سحرآمیزی که خودش خلق کرده است. انگار نگاه نویسندهها، دنیایشان و عاشق شدنشان با آدمهای عادی فرق دارد. آنها بیتفاوت از آدمها رد نمیشوند. دنیای آنها دنیای آدم بزرگها و بچههای قصههایشان است. شما که غریبه نیستید فاطمه شوشتری از همان نویسندههاست، کسی که واقعیت زندگی را با واژهها نشان میدهد. خیلی صریح و بدون هیچ کنایه و استعاره. قصه او و همسرش هم از همین دست است. خیلی دور خیلی نزدیک تو را میبرد به سرزمین سحرآمیز خیال و واقعیت آنجا که آدمها و اتفاقهایشان یک لحظه تو را تنها نمیگذارند. با او در خانهاش قرار گذاشتیم بی تکلف و آداب خاصی از ما پذیرایی شد. گفتوگوی زیر را با این بانوی نویسنده بخوانید.
-
از چه زمانی متوجه شدید که به دنیای نویسندگی وارد شدهاید؟ آیا در کودکی و نوجوانیتان فکر میکردید که نویسنده شوید؟
من از زمانی که اسم خودم را فهمیدم علاقه زیادی به نوشتن داشتم و بهترین نمراتم در زمینه ادبیات بود. یادم میآید یک روز موضوع عصر پاییزی را به ما دادند و من خودم را در یک باغ پاییزی حس کردم و این موضوع را نوشتم؛ اما معلمم باور نکرد و باز دوباره همان روز یک موضوع دیگر به من داد و باز نوشتم و خیلی مورد تشویق قرار گرفتم؛ فکر میکنم نوشتن از همان ابتدا در رگهایم جاری بود. ما هفت بچه بودیم و آن روزها که وسایل سرمایشی نبود ردیف روی پشتبام میخوابیدیم. من آن روزها به هوای اینکه میخواهم پشتبام را برای خنک شدن آبپاشی کنم دفترچهام را برمیداشتم و زیر آسمان مینوشتم سال تولدم را میدانم، ولی نمیدانم در چه سالی خواهم رفت. من در اول بهمن سال 1340 به دنیا آمدم، فرزند پنجم خانواده هستم، تقریباً از زمانی که یاد گرفتم بنویسم، آن مرد آمد، آن مرد با اسب آمد، آن مرد در باران آمد، فهمیدم چقدر خوب است که باسواد شوم، تا بتوانم هر آنچه که در ذهنم و در قوه تخیلاتم انباشته شده را مکتوب کنم، از همان کودکی علاقه وافری به نوشتن داشتم بر روی هر چیزی که جلو دستم بود مینوشتم، نسخه دکتری که پدرم برای دندان دردش دکتر رفته بود، پشت جعبه کفش عید که مادرم برایم خریده بود، روی نیمکت چوبی پر خش کلاس درس و آن روی کاغذ آدامس خروسنشان.
-
در دوره کودکی و نوجوانیتان کدام کتاب یا کتابها روی شما تأثیر گذاشتهاند؟ چهچیزی در این داستانها بود که شما را تحتتاثیر قرار میداد؟
در واقع من با قصهها و افسانههایی که پدربزرگ و مادربزرگم برایمان تعریف میکردند بزرگ شدم. آنها ترانهها و متلها و افسانههای زیادی بلد بودند و گاه و بیگاه برایمان تعریف میکردند. این افسانهها دنیای ما را میساختند و ما با واژهها رشد کردیم و بزرگ شدیم. من رستم و اسفندیار و سیاوش و قصههای ایرانی را دوست داشتم و اکنون هم برای کودکان داستانهایی را مینویسم که از گذشته دیرین ما برای ما به ارث گذاشته شده است.
-
یکی از کتابهای شما عاشقانه جنگ است درست است؟
بله شبهای خاکستری را با موضوع جنگ نوشتم و حالا 28 ساله و هم سن پسرم است. دلیل اینکه نوشتن این کتاب این قدر طول کشید این بود که من در دهه 60 در روزنامه نوید کار میکردم و همان روزها بود که کتاب شعرم را گم کرده بودم و دلم میخواست درباره جنگ و رنجهای آن دوران بنویسم ولی مدتی درگیر بچهها و خانه شدم اما باز شروع کردم و این کتاب را به پایان رساندم، این کتاب بسیار برای من عزیز است. این کتاب یک رمان عاشقانه است که توصیفاتش از شروع جنگ بوده و ادامه پیدا میکند.
-
ایدههای داستانهایتان چطور و از کجا به ذهنتان میرسد؟
ایدههای داستانهایم خودشان به سراغم میآیند. بعضیهایشان خیلی سمج هستند و من را ول نمیکنند و مجبورم میکنند آنها را بنویسم. بعضیهایشان هم آن قدر صبر میکنند که من بروم به دنبالشان. برای مثال کتاب دیگری دارم که باعث شد به مدت هشت ماه به جنوب و قشم برویم و آپارتمانی اجاره کنیم نام این کتاب رومینا است؛ این کتاب را من سال 96 تمام کردم و به این خاطر در فضای جزیره قشم رفتم تا تمامی واقعیتهای مردم آنجا را ببینم و از نزدیک لمس کنم؛ این کتاب، عاشقانه نافرجامی است که بارها و بارها در اجتماع ما اتفاق افتاده و شنیدهایم و دیدهایم. این کتاب در رابطه با آسیبهایی است که به دخترها میخورد، من و همسرم هشت ماه با این کتاب زندگی کردیم تا به رشته تحریر درآمد.
-
متوجهام که هر نویسندهای همه داستانهایش را مثل بچههایش دوست دارد، تمام روایتهایتان واقعی است یا دنیای تخیل هم در آن حاکم است؟
بله دقیقاً تمام داستانهایی که مینویسم مانند فرزندانم هستند و به نوعی هر بار یک زایش ذهنی دارم.
-
خانم شوشتری چرا تصمیم گرفتید از نویسنده بزرگسال به سمت نویسندگی برای کودک و نوجوان بروید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستانهایتان علاقهمند کرد؟ نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیتها و چه سختیهایی دارد؟
من کودکی بسیار خوبی داشتم، شنیدن قصهها و افسانهها از یک طرف و بازی با بچهها در کوچه و خیابان از طرف دیگر خود به خود مرا به این سمت هدایت کرد. بچهها ذاتاً داستان را دوست دارند و ما بزرگترها باید آنها را به این سمت سوق بدهیم. به نظر من جای داستان کودک به شیوهای که در ذهن کودک بماند کم است. بچههای ما با اسطورههای آن طرف آب بزرگ میشوند و این در حالی است که ما ایران کهنی داریم با اسطورههای گرانبها. من خودم بچه داشتم و وقتی برای بچهها قصههای قدیمی که پدربزرگ و مادربزرگ برای ما میخواندند و من همان داستانها را برای بچههایم و حالا برای نوههایم میخوانم، خیلی بهتر از باب اسفنجی و بتمن و سوپرمن دوستش دارند. این داستانها خیلی لطیفتر هستند و نوه من دوست دارد که باز هم برای او این داستانها را تکرار کنم.
-
پس مشکل ما بچهها نیستند؛ مشکل ما آن کنترلهای بیرونی هستند که به بچههای ما خطمشی میدهند؛ درست است؟
متاسفانه بله. شرایط امروز باعث شده که والدین درگیر شوند و بالاجبار مسائل خانوادگی، جامعه و شخصی در فرهنگ خانوادهها هم رسوخ کرده و در فضای ذهنی کودک تحمیل شده است. بیشتر خانوادهها حالا برای اینکه بچه را ارضا کنند، برایش اسباببازیهای جورواجور الکترونیکی میخرند در حالی که کودک تنها یک ساعت با این اسباببازیها خوشحال میشود و بعد به زودی از آن زده میشود و در آخر دوست دارد که مادرش برای او قصه بخواند، داستانی که همراه با آرامش است نه استرس و با عجله. نمونهاش نوه خود بنده که سنش تنها یک سال و نیم است و هنوز بلد نیست حرف بزند، اما با همان زبان و روش خودش از من میخواهد که برایش کتاب بخوانم. ما سعی میکنیم به کودکان آموزش بدهیم اما قرار نیست به بزرگسالان هم آموزش بدهیم. آرزوی من این است که اجازه بدهند درد خودم و همدردم را بگویم. متاسفانه چند سالی است که به خاطر مسائل مادی و اقتصادی معنویات کم شده و این را به عینه میتوانیم ببینیم.
-
شاید به همین خاطر است که عیدهای گذشته و سالهایی که در گذشته نو میشد برای بچهها جذابتر بود. بچههای امروز دیگر آن شور و شوق گذشته را با آمدن روزهای نو ندارند. چه شکافی بین نسلها ایجاد شده است؟
این موضوع به فرهنگ خانواده برمیگردد، به هر حال اتفاقات هنجار و ناهنجار در همه جا هست حال با آمدن کرونا یا مشکلات اقتصادی. اما اگر بچهها را وارد سنتها کنید آنها از آمدنش لذت میبرند. من همیشه بچهها را برای خرید و چیدن هفت سین مشارکت میدادم و وقتی عید میآمد و سال تحویل میشد، به اندازه امکانات مالی که داشتیم هدیهای تهیه میکردم و در کفشهایشان میگذاشتم و میگفتم عمو نوروز برایتان هدیه آورده است. هنوز که هنوز است نوههایم با این سنت آشنا هستند و برای همین عید را از ته دلشان دوست دارند و برایش لحظهشماری میکنند که عمو نوروز بیاید و به آنها هدیه بدهد.
-
نوشتن برای کودکان و نوجوانان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟
نویسندگی برای کودک و نوجوان یک کار کاملاً تخصصی است. سهل و آسان نیست. تخصص میخواهد. دانش میخواهد. باید با زیر و بم دنیای کودکی آشنا باشید. باید بدانید مخاطب شما چه خواستهای دارد. باید ادبیات را بشناسید و به آن احاطه داشته باشید. فرق ادبیات کودک و نوجوان با ادبیات بزرگسال در نگاهی است که به جهان داریم. وقتی به ادبیات کودک و نوجوان دست پیدا خواهیم کرد که جهان را از دریچه نگاه آنها ببینیم. نویسندگی برای کودک و نوجوان یک ریسک بزرگ است. راه رفتن روی طناب باریکی در ارتفاع بالاست. هر آن ممکن است نویسندهای که شناخت کافی ندارد بلغزد و سقوط کند. ادبیات کودک و نوجوان پند و اندرزهای تکراری و کسل کننده نیست. درس نیست. ادبیات کودک و نوجوان پویاست. هیجانانگیز است. شیطان و بازیگوش است. عجیب و شگفتانگیز است. ایستا نیست. یک لحظه آرام و قرار ندارد. راست است. دروغ نیست. بی غل و غش است. درست مثل خود بچههاست. موجز و کوتاه و شیرین. بازیگوش و سرزنده. من حتی به رنگهای نقاشیهایی که قرار است در کتاب بیاید حساسم، به روانشناسی که در آن نهفته است و به آنچه که برای کودک جذاب است توجه دارم.