الهه انتقام، استراتژیست عملگرا یا قهرمان ملی! اینها عناوینی است که رسانههای داخلی و خارجی تا چند روز پیش به سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس ایران نسبت میدادند، اما بامداد جمعه با دستور رئیسجمهور آمریکا، فصل جدیدی در تاریخ خاورمیانه و جهان با ترور سردار سلیمانی آغاز شد. شوک بزرگی از آمریکا تا شرق آسیا را فراگرفت و #جنگ -جهانی_سوم داغ شد. تا جایی که جز رژیم صهیونیستی، تمام دولتها و مقامهای مؤثر بینالمللی، طرفین را به خویشتنداری فراخواندند. چه تفسیر دکتر مجتهدزاده را بپذیریم که مشت محکمی به صورت جمهوری اسلامی کوبیده شده، چه تعبیر CNN را که ضامن نارنجک خاورمیانه کشیده شد، نتیجه یکی است. سپهبد قاسم سلیمانی یکی از تاثیرگذارترین چهرههای استراتژیک جمهوری اسلامی در صحنه بینالمللی بوده است.
امروز او نیست. حتماً جانشین شایستهای خواهد داشت، اما کسی دیگر قاسم سلیمانی نمیشود. صرف نظر از تمام احساسات شخصی در مورد این ژنرال ایرانی، با مطالعه عملکرد وی در طول یک دهه گذشته، میتوان درسهای عملیِ آزموده شدهای را برای مدیران و رهبران سیاسی، اقتصادی و کسب و کارها استخراج کرد. اخیراً شهید سلیمانی در مصاحبهای به زوایای پنهان دوران مسئولیت خود در سپاه قدس پرداخت که نشان میدهد چرا دولت آمریکا باید ریسک ترور وی را به عنوان مقام رسمی یک کشور در یک کشور ثالث بپذیرد.
نخستین درس از سردار سلیمانی این است که او ترکیبی از مهارتهای متنوع را برای انجام موفقیتآمیز برنامههای خود کسب کرده بود. این مهارتها ترکیبی از دانشهای متعدد در حوزه نظامی و سیاست خارجی بود. متأسفانه چهره سیاسی قاسم سلیمانی چندان شناختهشده نیست. درحالی که تحلیلگران المانیتور او را یکی از پشتوانههای اصلی موفقیت ایران در مذاکرات هستهای معرفی میکنند، ما شاهد یک قاسم سلیمانی متفاوت در عملیاتهای حلب، بوکمال بودیم.
آخرین مصاحبه تلویزیونی سردار، حاوی ترکیبی از دانش بالای آکادمیک و تجربی در حوزه مدیریت استراتژیک و روابط بینالمللی، درک عمیق از محیط و میدانِ اقدام، سواد نظامی و واقعگرایی است. توجه کنید، شما همزمان در لبنان با اسرائیل و نیروهای سیاسی داخلی، در یمن (در محاصره) با ائتلاف عربستان، در عراق با آمریکا و داعش و نیروهای داخلی، در سوریه با مشارکت روسیه با داعش، اسرائیل و آمریکا و در افغانستان با داعش و آمریکا درگیر هستید. این درگیریها از سویی به هم پیوسته هستند و از سوی دیگر تفاوتهای محیطی خود را دارند. تقریباً در همه آنها هم با کمترین هزینه، دستِ بالا را دارید. قطعاً بدون ترکیبی از بینش عمیق، انسجام فکری بالا، سواد استراتژیک به روز، شبکه ارتباطی طولی و عرضی چابک و درایت رهبری فرکتال، قادر به پیشبرد همه اینها نیستید.
شاید یکی از درخشانترین اقدامات سردار سلیمانی، آنگونه که فاکس نیوز و رویترز خبر دادند، سفر او به روسیه و قانع کردن ولادیمیر پوتین رئیسجمهور این کشور برای دخالت نظامی در سوریه بود. آن هم در شرایطی که همه چیز به سود معارضین و تروریستها پیش میرفت. لیکن او توانست پوتین را برای حضور مؤثر در سوریه قانع کند. این حضور از حیث اهداف بلندمدت استراتژیک و نظامی، نهتنها برای ایران بلکه برای روسیه نیز حائز اهمیت بود و نفوذ دو همپیمان را در منطقه به صورت چشمگیری افزایش داد. به نظر میرسد قاسم سلیمانی خوب میدانست که حتی یک قدرت نظامی سطح بالا مثل روسیه را چگونه با ایران همراه کند و مزیت رقابتی ایران را تقابل با رقبای منطقهای و فرامنطقهای افزایش دهد.
در سویی دیگر، یمن با وجود محاصره شدید آبی، خاکی و هوایی همچنان در برابر هجوم ائتلاف عربستان مقاومت میکند. به نظر، نبرد فرسایشی شده است، اما حمله دقیق و راهبردی حوثیهای یمن به آرامکو عملاً تاریخ خاورمیانه را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد. این رویداد را با حمله دقیق موشکی حزباله لبنان به ناوچه پیشرفته ساعر 5 اسرائیل مقایسه کنید که نهایتاً منجر به شکست رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه شد. این که شما میدانهای متعدد و متنوع نبرد را به نحوی رهبری کنید که هر کدام ضمن موفقیت در شرایط خاص خود، یکپارچگی با کل ساختار را از دست ندهند، نمونهای از رهبری فرکتال در عصر جدید است. در این نوع از رهبری مدرن، هر بخش کوچکی از میدان، مدلی شبیه به کل میدان را پیاده میکند.
به عنوان نمونهای دیگر، پس از رفراندوم اقلیم کردستان عراق، سفر قاسم سلیمانی به این منطقه، تأثیر بهسزایی در تغییر رفتار مقامات آن اقلیم داشت. تا جایی که هاآرتص مدعی شد «سلیمانی باعث عقبنشینی کردها از کرکوک شد». او میدانست چگونه از ترکیب دیپلماسی و اقتدار نظامی برای غالب کردن تفکر نظام حاکمیتی متبوع خود استفاده کند.
دومین درسی که میتوان از قاسم سلیمانی گرفت تعهد شدید وی به نتیجه اقدامها به جای توجه صرف به انجام وظیفه بود. در طول چهاردههای که از عمر انقلاب میگذرد توجه محض به ظاهر جمله معروف بنیانگذار انقلاب که «ما مکلفیم به وظیفه» باعث شده تا بسیاری از رهبران سیاسی و نظامی تنها انجام وظیفه بدون توجه به نتیجه آن را در دستور کار خود قرار دهند. به نظر میرسد سردار قاسم سلیمانی با درک عمق پیام رهبر کبیر انقلاب، چندان به این روند وفادار نبود. البته این به مفهوم استفاده از مشی «هدف وسیله را توجیه میکند» نیست.
اما او در کنار عمل به وظایفی که از حیث قانونی و شرعی برای خود متصور بود توجه زیادی به موفقیتآمیز بودن اقدامات خود داشت. البته باید گفت او مسیر آن را به خوبی میشناسد و دانش لازم برای عملی کردن برنامههای خود را دارد. تبدیل کردن تفکر استراتژیک به برنامه استراتژیک و نهایتاً اقدامات اجرایی نیازمند مجموعهای از هوشمندیها، دانشها و مهارتهایی است که یک نفر باید برای انجام درست کارها داشته باشد. سردار سلیمانی در مدت فعالیت خود نشان داد از صبر بالای استراتژیک و هوشمندهای لازم برخوردار بوده و همزمان دانش و تجربه لازم را در این حوزه کسب کرده است.
این که شما بدون شتاب هر اقدامی را در زمان و مکان مناسب و به صورتی غافلگیرانه انجام دهید، نیازمند ظرفیت بالای فکری و روحی است. لذا توجه دقیق سردار سلیمانی به نتیجهبخش بودن اقدامات، منجر به آن شد که او همانند سیدحسن نصراله فردی با وعدههای صادقِ برنامهریزیشده باشد.
درس سوم از قاسم سلیمانی این است که او برخلاف بسیاری به موقعیت اجتماعی خود چه در نهادهای حاکمیتی و چه در افکار عمومی احترام هوشمندانهای میگذاشت. او در شبکههای اجتماعی حضور مستقیم نداشت، اما صفحه منتسب به او در اینستاگرام و اخبار او در رسانهها هوشمندانه مدیریت میشدند و لذا مورد توجه عمومی قرار میگرفتند. این ژنرال ایرانی درک میکرد که برای موفقیت در اقدامات خود نیازمند ارتباطی مؤثر با بخشهای مختلف نهادهای حاکمیتی کشور از یک سو و اخذ حمایت ملی از سوی دیگر است. لذا در همه چیز، بسیار هوشمندانه و منطبق با اصول رفتار میکرد. بسیار جالب است که سردار سلیمانی جایگاه خود را به عنوان یک مزیت رقابتی برای نظام و یک ستون در حفظ منافع ملی درک میکرد و به آن احترام میگذاشت. این یعنی او درک میکرد چه ارزشی برای حاکمیتِ نظام و چه جایگاه ذهنی برای مردم دارد. او برای ارتقای این جایگاه اگرچه تلاش محسوسی نمیکرد، لیکن به آن بیتوجه نیز نبود. مردم کشورهای درحال توسعهای مثل ایران علاقه بسیار بالایی به قهرمانان دارند. به نظر میرسد سردار سلیمانی این جایگاه را درک کرده و به آن احترام میگذاشت.
اما درس چهارم از سردار سلیمانی این است که او آن سوی تمام دستهبندیهای شناختهشده سیاسی، فرهنگی و سازمانی ایستاد. او با انواع نهادهای حاکمیتی صرف نظر از نگرش سیاسی آنها همکاری میکرد. او برخلاف بسیاری از افراد که از کوچکترین محبوبیتی برای حضور درصحنههای سیاسی بهرهبرداری میکنند تنها بر مسئولیت خویش متمرکز بود. او حتی با بسیاری از همکاران خود در فرماندهی سپاه پاسداران نیز متفاوت بود. آنچه از او نقل میشد یا خود ارائه میداد بسیار دقیق و دیپلماتیک و نشأت گرفته از اندیشههای فردی بود که خود را فرای تمام جهتگیریها و موضعگیریهای سیاسی و سازمانی در خدمت منافع ملی میبیند.
پنجم این که سردار سلیمانی چهرهای بود که درک عمیقی از شرح وظایف خود داشت و به شدت آن را رعایت میکرد. او فرمانده سپاه قدس بود و لذا خود را درگیر هیچ مسئلهای در اموری که از حیطه وظیفه او خارج است، نمیکرد. کافی است به رسانههای بینالمللی نگاه کنید. حتی رسانههای مخالف و معارض، به شکلی محترمانه از فردی یاد میکنند که در میان تمام آشوبهای منطقهای در حال عمل به وظایف شناختهشده خویش بود.
نتیجه تمامی این درسها این است که قاسم سلیمانی در نگاه دوستان فردی قابلاعتماد، قهرمانی افسانهای، سرمایه ملی و منطقهای تعریف میشود. در نگرش دشمنان، حتی اگر نیوزویک او را الهه انتقام بنامد یا CNN او را استراتژیست عملگرا بخواند، اما سلیمانی فردی بود که به قول اشپیگل «خطرناکترین ژنرال ایرانی» و یک تهدید واقعی محسوب میشد و دشمنی شدیداً قابل احترام و یک مزیت رقابتی برای ایران در سطح اتفاقات منطقهای به حساب میآمد.
به تعبیر CNN «ضامن نارنجک خاورمیانه کشیده شده» و قطار حرکت کرده است. این ضربه شدید نمیتواند بدون پاسخ بماند، اما اگر به جمله رهبر انقلاب در حکم فرمانده جدید سپاه قدس توجه کنید که «برنامه آن نیرو عیناً همان برنامه دوران فرماندهی شهید سلیمانی است»، به جای پاسخ شتابزده، باید در زمان مناسب و به شکل مناسب و به تعبیر مشاور صدراعظم آلمان «از جایی که آمریکا انتظارش را ندارد» اقدامی جانانه صورت داد.