درباره سینمایی «شکستگی» اثری درکنکاش روان و تلاش وجدان برای رسیدن به آرامش
تعداد بازدید : 1
توجیهگری یک ذهن جنایتکار
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
«شکستگی» فیلمی است در کنکاش روان و تلاش وجدان برای رسیدن به آرامش. «برد اندرسون» که پیش از این با ساخت سینمایی «ماشینچی» تسلط خود را بر چنین ژانری ثابت کرده بود اینبار جنایت ناخواسته از یک ضربه روانی را از نگاه پزشکی مورد بررسی قرار داده است. فیلم تماماً سعی در بازسازی واقعیتهای ذهنی قهرمان داستان دارد و کاراکترهای اطراف را تا واپسین پلانها همانگونه مورد قضاوت قرار میدهد که یک ذهن ضربه خورده نظاره میکند. با وجود آنکه همواره زیر متن داستان به بیننده این مسئله را گوشزد میکند که قهرمان یک بیمار روانی است؛ اما در ظاهر همچنان المانهایی مانند شال زردرنگ دخترش را قرار میدهد که تعلیق هرچه بیشتر فرم دوار خود را حفظ کند.
پرسش
فیلم با یک لانگشات از بزرگراه آغاز میشود. نخستین نشانهای که از انگاره روانی در فیلم نمایش داده شده سبقت خودرویی است که با سر و صدا و فحاشی عبور میکند. المان بعدی فراموشی پدر خانواده در تهیه باتری برای وسیله بازی فرزندش است و فکتها به همین منوال در «شکستگی» ادامه مییابند تا لحظهای که دختربچه به واسطه ترس از یک حیوان به گودالی پرت میشود که درآنجا ساختوساز میشود. پریدن همزمان قهرمان قصه بهدنبال دخترش و ضربهای که به سر او وارد میشود، هیچ ربطی به موضوع روانپریشی و توجیهگری یک ذهن جنایتکار ندارد. مسئله مؤلف در این اثر برخوردی است که پرسنل بیمارستان با وی انجام میدهند. او در ابتدا به خیال خود، خانوادهاش را برای درمان به یک مرکز پزشکی برده است؛ اما این اتفاق تنها در ذهن او روی داده و هیچ نمونه بیرونی ندارد. پرسش بزرگی که اندرسون در فیلمهای «شکستگی» و «ماشینچی» از بیننده دارد این است که آیا حقیقت میتواند آن طوری باشد که ناخواسته به وجود آمده؟!
پاسخ
اعجاز سینما در بینهایت است و به بیننده این اجازه را میدهد که بنا به انباشت تجربی خود، قضاوت کند. اساساً مسئله «داستایفسکی» نیز همین بوده که ادبیت بیشتری به خود گرفته است. جنایتی که بر اثر یک تصمیم هیجانی به واسطه شکست و انحراف روانی به وجود آید، چه واکنشی ازسوی جامعه و مراجع قضایی در انتظار آن است! به خوبی میبینیم که در این فیلم، مؤلف مجری قانون (نیروی پلیس) را وظیفهشناس و کشفکننده حقیقت نشان داده است. قهرمان بیمقدمه جلوی ماشین پلیس را میگیرد و به آنها میگوید؛ زن و فرزند خود را در این بیمارستان گم کرده و احتمالاً پرسنل بیمارستان برای آنان نقشهای دارند. هرگز برای مجریان قانون حالت شخصیت داستان که داد میزند از عدم تعادل روانی رنج میبرد، مهم نیست و آنان برای پیگیری این شکایت وارد بیمارستان میشوند و... . در طول فیلم مخاطب فرصت کافی برای پاسخ دادن به این پرسش را دارد، اما او نیز مانند قهرمان فیلمنامه دوست دارد قضاوتی کند که وجدانش راحت باشد. بیننده تا آخرین سکانسها با قهرمان همذاتپنداری میکند؛ اما وقتی او دست به اسلحه میبرد و پای یکی از پرسنل را زخمی میکند، موضعگیریها شروع میشود. پاسخ هرچه باشد در ذهن بیننده بهعنوان یک راز باقی میماند و آنچه بروز مییابد، یک موضع منفعتطلبانه است.
مکافات
اندرسون، با ساخت «بیروت» نیز ثابت کرد تعلیق در فیلمهایش تنها بر اثر یک فیلمنامه روانی نیست؛ بلکه او خوب میداند چگونه در میزانسن فرم سینمایی به وجود آورد. دکوپاژ آثار او مملو از تحرک است. اگر چه در کارنامه او ساخت یک سریال ناتمام دیده میشود اما به جرئت میتوان گفت وی مولفی است که داستایفسکی را خوب فهمیده؛ در آثار او وجدان، بهترین قاضی است. وجدان به خوبی میداند کجا باید عذاب دهد و کجا باید سکوت کند تا ذهن در آرامش بتواند از خود دفاع کند.
هیچ انسانی نمیتواند دیگری را بهطورمنصفانه قضاوت کند؛ همانگونهکه نمیتوان چندقدم بیشتر با کفشهای دیگری گام برداشت. درواقع اخلاقیات گزینه اولی است که هنر میتواند فرهنگسازی بالایی در آن داشته باشد.