درباره سینمایی «تکههای یک زن» اثر متفاوت2020
تعداد بازدید : 1
بودای مرده
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی
«تکههای یک زن» فیلمی از «کورنلموندرتسو» خستهکننده و ناسینماست. ناسینما نه به معنای پستمدرن آن، بلکه به معنای نابلدی در داستانگویی و روایت در مدیوم دوربین. در همین ابتدا مشخص کنم که فیلمساز با توجه به عقبه و گرایش به صحنه و نمایش روی آن دوربین را اصلاً نمیشناسد و ابداً زوایای خوبی برای انتقال حس و ساخت آن انتخاب نکرده است. این درحالی است که متن داستان طالب آن است که دوربین روی دست نباشد و بازیهای تغییر زاویهای را نداشته باشد و با حرکتهای درست به احساس شخصیت نزدیک شود.
لوسبازی
فیلم تا دقیقه 25 و مادامی که «ونسا کربی» در نقش «مارتا» قرار است بچهای به دنیا بیاورد تعلیق و جذابیت قابل قبولی ارائه میکند به طوری که نمایش عنوان پس از آن بسیار بجا و هوشمندانه است. اما اشکال اصلی فیلمنامه از داستان پرداخت نشده آن است. فیلمنامه مسئلهای را به عنوان کشش اصلی پیرنگ برگزیده که ارزش تعلیقی و بار دراماتیک آن را برای بیننده بالا نبرده است. این در حالی است که گرایش همسر مارتا به خانم وکیل میتوانست پرداخت داستانی بیشتری داشته باشد. بازی کربی در نقش مارتا به هیچ عنوان قابل قبول نیست. بازی او شمایلی است از یک زن که دچار بحران افسردگی پس از زایمان شده و در عین حال با یک شوک بزرگ روبهروست. این بازیگر که ممکن است به دلایل خاص از سوی آکادمی اسکار مورد تحسین قرار گیرد از کاراکتر فیلمنامه شخصیتی منفعل ساخته است. انفعال او تا سکانسهای پایانی حضور در دادگاه و خطابه لوسی که به سمت حاضران بازگو میکند ادامه دارد. حتی اشک ریختنهای او بیشتر بر اثر فشار وارده بر احساسات است تا فوران ذاتی و شناخت این دو نیاز به مقایسه عین به عین بازی بازیگران در سکانسها مشابه دارد. از «هاوارد شور» بعید بود که چنین برداشت اشتباهی از فیلمنامه «تکههای یک زن» داشته باشد. موسیقی به جز یکی دو سکانس بر روی فیلمنامه ننشسته است. سکانس پایانی که دختری به بالای درخت میرود و سیبی را میچیند و گاز میگیرد هیچ ربطی به فیلم ندارد و نباید صرف آن که اشاره، به سیب و سبز شدن دانههای در یخچال گذاشته توسط مارتا و بالا رفتن از درخت، داشته آن را یک پایان خوب عنوان کرد.
زمان و مکان
زمان و مکان دو عنصر کلیدی در فیلمنامه است. مسئلهای که در تئاتر با آن روبهرو هستیم آن است که میتوانیم در یک مکان با تغییرات میزانسن زمانهای متفاوتی را تداعی کنیم. در سینما زمان و مکان هر دو باید چیده و هماهنگ شوند. بازی کورنل در قامت فیلمساز با جابهجایی تاریخ وقایع نه تنها به فیلمنامه از نظر زمانی و آنچه بیننده باید باور کند لطمه شدیدی وارد کرده، بلکه اندک فرصت سینمایی را از داستان گرفته است. بهتر آن بود که شروع خوب فیلم در یک زمان ادامه پیدا میکرد تا گذشت آن توسط بیننده احساس شود نه از سوی مؤلف به او القا شده باشد. «تکههای یک زن» مسئله دارد اما مسئله آن هرگز سینمایی نیست. میتوان آن را با یک میزانسن ایدهآل در بلک باکس تئاتر تصور کرد اما تصویر آن در مدیوم سینما خارج از انصاف است. تم فیلم نامشخص است. فیلم ژانری برای پیرنگ خود نمیسازد. مانند پاندول میان درام و ملودرام در حرکت است. و همین امر باعث خسته کنندگی آن شده است.