یادداشتی درباره «قلب استون» به بهانه پخش جهانی
تعداد بازدید : 0
سرکوبی مداوم
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی / گروه فرهنگ و هنر
قلب استون مصداق نکوهیده یک جاسوسی مدرن در مقیاس اکشنهای پرزرق و برق هالیوودی است. گَل گِدوت توانایی بازیگری و نمایش اکت ندارد و تنها به دلیل جذابیت اغفال کننده به عنوان یک مدل اسرائیلی در هالیوود گُل کرده. اثر مورد بحث پا را فراتر از بهکارگیری فناوری در هالیوود گذاشته و به نظر میرسد آنچه مشاهده میشود فقط یک خیال نیست که مثلا مردی در هوا دستهایش را تکان میدهد و نیروی جاسوسی انگلستان را هدایت میکند. فیلم از همان شروع سنگبنا را اشتباه گذاشته است. نه آن قدرت نفوذی مانند سری فیلمهای «جیمز باند» را دارد و نه میتواند یک «ماموریت غیرممکن» باشد. ما یک مامور میبینیم که حتی همتیمیهایش را دور میزند. البته اینروزها دیگر دیدن کلیشهها از سوی هالیوود برایمان عادت شده است اما مسئلهای که با تغییر ماهیت کلیشهها به عنوان پیرنگهای کلاسیک و در سینمایی که هدفش سرگرمی باشد دارم این است که ذاتا گرایش دارماتیک آنها را تغییر داد اما در سطح میتوان هرچه خواست گفت. درواقع استفاده از کهن الگوهای درام برای هالیوود بازیچهای است جهت به نتیجه رساندن اهداف استعمار. نباید پرسید چرا هالیوود اصرار به تعدد اکشنهای جاسوسی دارد باید پرسید چرا این رسانه تبدیل به ابزاری برای سرکوب شده؟
اول
هنگامی که فیلم «روز صفر» ملکان ساخته شد با خود گفتم این اولین مواجهه رسانهای با سلطه است و چه هنرمندانه امیر جدیدی در آن به ایفای نقش پرداخت. اما این فیلم در برابر قدرت رسانهای و ابزار سرکوبگرایی هالیوود، که فرهنگها را نشانه گرفته، هیچ است. «قلب استون» اگرچه بسیار بچهگانه ساخته شده اما این ساخت بچهگانه با احساسات و برانگیختگی آن سر و کار دارد. بیننده خود متوجه نمیشود که برای موفقیت یک جاسوس دل میسوزاند؛ آن هم جاسوسی میدانیم به چه علت جاسوسی میکند. اول باید این توهم را روشن کنم که جاسوسخانهها چرا در سینما نشان میدهند بر همه چیز تسلط دارند. اشارهای داشته باشم به فیلم «تاپگان، ماوریک» و سکانسی که مثلا نشان میدهد آنها هواپیماهایی را قرار است به پرواز درآورند که خیلی قدیمی است و با تعجب و طعنه میگویند: با این ابوقراضهها چجوری پرواز میکنند. آنها اگرچه دستبالا را در تهیه و تولید الکترونیک دارند اما ابدا دستبالایی برای استفاده از آن ندارند و تنها میتوانند با زبان سینما خود را بزرگ یا پیشرفته نشان دهند. در فیلم مورد بحث هم چنین تجربهای حکم فرما است. فیلم پراز نشانههای سنگ بزرگی است برای نزدن. حتی با این فیلم هالیوود سنگ را برنداشته چه برسد به آنکه بخواهد آن را پرتاب کند.
دوم
تبدیل شدن هالیوود به رد کارپتی برای اسرائیلیها و سرمایهداران نمونه ضعف سیاسی و اقتدار دراماتیک در آن است. این رسانه که دارای عقبه فیلمسازی خوبی است چرا مثلا باید «قلب استون» بسازد. سواستفاده از هیجان کسی که دوست دارد فیلمی که ساخته یا فیلمنامه ای که نوشته بیشتر دیده شود اسمش تبلیغات نیست. چرا باید «باربی» مثلا بیشتر از «اوپنهایمر» نولان دیده شود. گاهی با خود میگویم این توهمهای توطئه هیچربطی به فیلم و بازیگرش ندارد اما واقعا وقتی فکتها را کنار یکدیگر قرار میدهیم میبینیم که این مثالها فقط یک توهم نیست. از سویی دیگر چنین سینمایی به سرویسهای جاسوسی کشورها حملهور میشود. یعنی ما آدمهایی داریم که مثل یک سوپرمن هستند و یک سوپرمن هم در زمین خودمان هدایتش میکند پس شما کاری از دستتان بر نمیآید. البته که این فقط در حد یک شعار است اما واقعیت آن است که سینما میتواند چیزهای خیلی کوچک را بزرگ نشان دهد.
سوم
اگرچه تام هارپر شکست مفتضحانهای در کارنامهاش دارد اما فیلمی که قرار است برای هدف مشخصی ساخته شود خیلی هم شکستش مفتضحانه نیست. دیگر بیننده امروزی به سینمای هالیوود نمیتواند اعتماد کند و فقط جهت سرگرمشدن بیشتر فیلمها را دانلود میکند. اگرچه این موفقیت برای هالیوود روی داده که توانسته عرف و فرهنگ جوامع را با محتوایی که گاهی هیچربطی به سینما پیدا نمیکند تغییر دهد اما باید این نکته مهم را در نظر گرفت که هالیوود مانند فیلمسازی شده که هروقت بخواهد و اراده کند میتواند فیلم بسازد اما هرگز نمیتواند دیگر مثل گذشته باشد. تقوایی چرا همچنان سکوت کرده و چیزی نمیسازد. کیمیایی چرا هنوز اصرار به تکرار خود دارد؟ مسئله این است که تا وقتی سینمای ایران با توقیف فیلمهای مضخرفی مانند: «ارادتمند» کاهانی را مهم کند و بعد یگوییم این فیلم مال هشت سال پیش است؛ الان که وضع خیلی باحالتره، ما نمیتوانیم در یک جنگ رسانهای نابرابر که یک سرش غولی به نام هالیوود است پیروز شویم.